معنی فصیح و کامل

حل جدول

لغت نامه دهخدا

فصیح

فصیح. [ف َ] (اِخ) مولانا فصیح. شخصی تواناست و در دانش بی نظیر و بی همتا و در خدمت جوکی میرزا می بود و کتابت قصرهای باغات او از شعر فصیح است و تتبع قصیده ٔمصنوع سلمان کرده و مخزن الاسرار نظامی را نیز جواب گفته، و این بیت در باب نهان داشتن اسرار از اوست:
هر نفسی کز تو کسی بشنود
بی شک از او همنفسی بشنود.
و قبراو در هری است. (از مجالس النفائس ص 205).

فصیح. [ف َ] (ع ص) زبان آور. (منتهی الارب). دارای فصاحت: رجل فصیح. (از اقرب الموارد): وزیر پرسید که امیران را چون ماندید؟... دانشمند به سخن آمد و فصیح بود. (تاریخ بیهقی).
فصیحی کو سخن چون آب گفتی
سخن با او به اصطرلاب گفتی.
نظامی.
گر ز فرید در جهان نیست فصیح تر کسی
رد مکنش که در سخن هست زبانش لال تو.
عطار.
هان تا سپر نیفکنی از حمله ٔ فصیح
کو را جز این مبالغه ٔ مستعار نیست.
سعدی.
من در همه قولها فصیحم
در وصف شمایل تو اخرس.
سعدی.
رجوع به فصاحت شود. || ماننده سخن را آنجا که خواهد. (منتهی الارب). ج، فصحاء، فُصُح، فصاح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه سخن را هر کجا خواهد رساند. (ناظم الاطباء). || لفظ که حسن و خوبی آن بسمع دریافت شود. || لسان فصیح، زبان تیز. (منتهی الارب). روان. (از اقرب الموارد): لقایی و مشاهدتی و زبانی فصیح داشت. (تاریخ بیهقی).
بر هزل وقف کرده زبان فصیح خویش
بر شعر سخف کرده دل و خاطر منیر.
ناصرخسرو.
|| لبن فصیح، شیر کف برگرفته. (منتهی الارب). رجوع به فصاحت شود.


کامل

کامل. [م ِ] (اِخ) مصطفی. رجوع به مصطفی کامل شود.

کامل. [م ِ] (اِخ) الشیخ کامل القصاب. از پیشوایان استقلال سوریه است. (1373- 1290 هَ.ق). رجوع به محمد کامل بن احمدبن عبدالقادر شود.

کامل. [م ِ] (اِخ) الملک... صاحب میافارقین. رجوع به الملک الکامل و محمدبن غازی شود.

کامل. [م ِ] (اِخ) (ملک...) ناصرالدین محمدبن عادل. رجوع به ابوبکر محمدبن ایوب و ص 60 و 61 و 152 نقودالعربیه شود.

کامل. [م ِ] (اِخ) محمد... الخلعی. موسیقی دان مصری. «موسیقی شرقی » و «نیل الامانی فی ضروب الاغانی » از تألیفات اوست. صدای دلکشی داشت و عود می نواخت و در قاهره وفات یافت (1292-1357 هَ.ق.). رجوع به محمد کامل در اعلام زرکلی شود.

نام های ایرانی

فصیح

پسرانه، دارای فصاحت، ویژگی سخن روشن و آشکار و دور از ابهام

فرهنگ فارسی آزاد

فصیح

فَصِیح، دارای فَصاحت (چه کلمه، چه بیان و چه انسان)، (جمع: فُصَحاء، فِصاح، فُصُح)،

فرهنگ عمید

فصیح

ویژگی کسی که خوب سخن بگوید و کلامش بدون ابهام باشد،
(قید) همراه با شیدایی

فرهنگ معین

فصیح

(فَ) [ع.] (ص.) زبان آور، خوش سخن.

فارسی به عربی

فصیح

صریح، طلیق

فارسی به ایتالیایی

فصیح

eloquente

واژه پیشنهادی

فصیح

سلیس

معادل ابجد

فصیح و کامل

285

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری